
یک روز امام کاظم (ع) در شهر بغداد از کنار منزل بِشر حافی عبور می کرد و صدای ساز و نوا از خانه به گوش می رسید.
در این موقع کنیز بشر برای ریختن خاکروبه از خانه خارج شد.
آن حضرت به او فرمود: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟
جواب داد: البته برده کسی نیست و آزاد است.....
امام (ع) فرمود: راست می گویی اگر بنده می بود از مولای خود ترس داشت.
وقتی کنیز وارد منزل شد، بِشر که برسر سفره شراب نشسته بود علت تاخیر او را پرسید.
جواد داد: شخصی رد می شد از من پرسید صاحب این خانه برده است یا آزاد، پاسخ دادم البته که برده کسی نیست، او گفت آری اگر بنده بود از مولای خود می ترسید.
این سخن آن چنان در قلب بشر تاثیر کرد که سر از پا نشناخت و با پای برهنه از منزل خارج شده و خود را به امام موسی کاظم (ع) رساند، به دست آن حضرت توبه کرد و از گذشته خود پوزش خواسته و با چشم گریان بازگشت.
روضات الجنان، ص ۲۳۲
برای همین کار او را حافی یعنی پابرهنه نامیده اند.