
به زیر آسمان امشب چراغی نیست
یتیمان چشم در راهند و راهی نیست
تمام کوچه ها هم منتظر بودند با هم
ولی آن مرد با خرما و نانی نیست
چرا بر سر کشیده بود مولا آن عبایش را
گمانم بار دیگر باغ زهرا باغبانی نیست....
زبان حال مولا چاه می دانستیتیمان چشم در راهند و راهی نیست
تمام کوچه ها هم منتظر بودند با هم
ولی آن مرد با خرما و نانی نیست
چرا بر سر کشیده بود مولا آن عبایش را
گمانم بار دیگر باغ زهرا باغبانی نیست....
سلام بی جوابش را جوابی نیست
و روزی بود طشتی پر ز خون و اشک چشمی بود
چه گویم از دل زینب امانی نیست
دو دستی قطع بود و مشک بر دندان
خجالت می کشید او خیمه برگردد که و آبی نیست
خدا گوید که بارانی است چشمانت
بیا می بخشمت دیگر گناهی نیست...