
امشب شب عاشوراست...
تنها شدی و باران، بارید در سرایت
عباس نیست اینجا، دستش کند فدایت
«زندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت»
از اسب چون فتادی، در عرش لرزه افتاد
از هر طرف بیامد، شمشیر ها برایت...
تنها شدی و باران، بارید در سرایت
عباس نیست اینجا، دستش کند فدایت
«زندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت»
از اسب چون فتادی، در عرش لرزه افتاد
از هر طرف بیامد، شمشیر ها برایت...
غرقه به خون شدی و، عباس هم که رفته
افتاده ای تو اینجا، ام چه شد عبایت...
بالای قتلگاهت، زهرا شده است مهمان
در خون شدی و اینجا گودال شد سرایت
در بین آسمان ها، شوی شده است برپا
جبریل روضه دارد، در خیمه ی عزایت
دیگر نشسته خوانده، زینب نماز شب را
چون فاطمه به سر زد، چون دید دست و پایت...
التماس دعا
افتاده ای تو اینجا، ام چه شد عبایت...
بالای قتلگاهت، زهرا شده است مهمان
در خون شدی و اینجا گودال شد سرایت
در بین آسمان ها، شوی شده است برپا
جبریل روضه دارد، در خیمه ی عزایت
دیگر نشسته خوانده، زینب نماز شب را
چون فاطمه به سر زد، چون دید دست و پایت...
التماس دعا